یاسی جونیاسی جون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

یاسی، گل بهاری

فعل های جدید!

یاسی گُلِ گل سرشو از رو سنجاقش جدا کرد، اونوقت گل رو آورد به من نشون داد و گفت: "گل رو کَندیدم!!!" یه بارم دو سر تل من رو به هم نزدیک و گفت: "مامان بیا، بِبَستم!!!" هر وقتی برم تو اتاق خواب یا به هر نحوی از تیررس دید یاسی جان خارج شم میگه: "مامان، باز خودتو گم کردی؟!" دیروز باباش یکی از بلوزهاشو که عیناً شبیه یکی از اقوام هست، گذاشته بود روی تخت، یاسی رفت تو اتاق و بلوز رو گذاشت رو دوشش و اومد بیرون و گفت: " مال عمو میثنِ" (عمو میثم) من و باباش با تعجب کلی خندیدیم! ...
15 فروردين 1394

بند!!!

داشتم دستمال آشپزخونه رو می شستم که یهو یاسی از راه رسید و گفت: "ظرف می شوری؟" منم گفتم: آره. که یاسی خودش ادامه داد: "نه، پارچه میشوری!!!"   یاسی یه جایی داره بین دو تا از مبل های خونه که راحت میتونه بره اونجا خیلی هم دوست داره اونجا وایسه اما نمی تونه خودش تنهایی ازونجا بیاد بیرون. یه روز که یاسی اونجا گیر کرده بود، گفت: "مامان بیا کمک کن" من تو آشپزخونه بودم گفتم: دستم بنده، الان نمی تونم. یاسی گفت: "ببینم". (انتظار داشت واقعاً یه بند تو دستم ببینه!!!)   ...
3 فروردين 1394
1